سلیقه چیست؟

سلیقه چیست؟

قبل از هر توضیحی درباره سلیقه ابتدا باید بدانیم زشتی و زیبایی حقیقی چیست. شاید بتوان این مطلب را با مثال سادهای بیان کرد.

فرض کنید دو دوست نزدیک غروب در رستورانی نزدیک ساحل نشستهاند و پیتزا و بستنی خوردهاند و هر دو درباره این موضوع که بستنی رستوران بهمراتب بهتر از پیتزای آن بود توافق دارند. بعد از آن، هر دو از تپه شنی نزدیک ساحل بالا میروند تا غروب خورشید را در دریا تماشا کنند. یکی از آن دو وقتی به بالای تپه میرسد گویا جادو میشود. آسمان با پهنهای از طیفهای رنگی قرمز و زرد و ابی همراه با لکههای ابر سفید و خاکستری ، رنگآمیزی شده است و خورشید بهآهستگی در دریا فرو میرود. او به دوستش میگوید: «چقدر زیبا است! مگر نه؟»، اما دوستش که سرگرم تلفن همراه خود است، یکباره به خودش میآید و میگوید: «چی؟ متوجه نشدم».

وقتی کسی به طلوع خورشید یا درخشش ستارگان در شب تاریک توجه میکند یا به موسیقی گوش میدهد از چیزی متأثر میشود و احساس عمیقی در وجود وی شکل میگیرد که عمیقتر از درک شادی و خوشی ساده است. در واقع، احساس زیبایی در وجود ما وقتی شکل میگیرد که دو پدیده با هم ازدواج کنند؛ اول واقعیتی بیرونی و دوم مشاهده و درک ما از آن واقعیت. آدمی به آنچه باعث برانگیختگی احساسش میشود وصف «زیبایی» را اطلاق میکند. هرچه درک ما از آن پدیده بیرونی بیشتر باشد برانگیختگی ما بیشتر خواهد بود و در نتیجه درک ما از زیبایی عمیقتر میشود.

در شمارههای قبل ذکر شد که این برانگیختگیِ احساس چگونه ما را سرخوش میکند و احساسی بسیار مطلوب در درون ما به وجود میآورد و میل به زندگی خوب و خوش را در ما تشدید میکند. به همین ترتیب، زشتی، امری است که احساس ما را سرخورده و مشمئز میکند.

سلیقه چیست؟

سلیقه چیست؟

از خودمان شروع کنیم. آیینه هرگز نشان نمیدهد که کسی زشت یا زیبا است، بلکه احساس درونی ما چنین چیزی را نشان میدهد. بنابراین، آنچه ما در آیینه میبینیم بیشتر بستگی به نوع احساسی دارد که درباره خودمان داریم.

درباره دیگران نیز همینگونه است. در واقع، زیباییای که ما در برخی انسانها، آثار هنری، قطعات موسیقی و … احساس میکنیم بستگی دارد به اینکه این انسانها، آثار هنری، مناظر، اشعار یا قطعات موسیقی برای ما چه معنایی دارند و ما در آنها چه چیزی مییابیم. ممکن است دریانوردِ پیر و فرتوت با چین و چروک بسیار بر چهره، برای کسی زیبا به نظر بیاید. زیرا چروکهای صورتش از حرارت خورشید، گذر از اقیانوسها، طعم شور دریا، و ماجراهایش حکایت میکند.

هیچکس نمیتواند دقیقاً زیبایی را تعریف کند و تعیین کند که چه چیزی را دیگران زیبا یا زشت مییابند چراکه انسانها به هیچ وجه و به یک شیوه و نحوهٔ معین نمیبینند و نمیشنوند. مثلاً سوسک از اسطورههای مصر باستان بوده است، یا بعضی انسانها عاشق مار یا کروکودیل هستند. در واقع، آنها درک و فهمی از آن پدیدهها دارند که دیگران قادر به فهم آن نیستند و لذا چهبسا آنها را زشت بپندارند.

شاید اکنون پاسخ به پرسش «سلیقه چیست؟» آسانتر باشد. ممکن ات شیعی که از نظر ما بی ارزشی است، برای شخص دیگری بسیار ارزشمند باشد. اینکه چه چیزی از نظر ما زیباست به گذشته ما، خاطرات ما، نحوه تفکر ما، فرهنگ ما، محیطی که در آن رشد کردهایم، زمانی که در آن زندگی میکنیم، مکانی که در آن زاده شدهایم، پدر و مادر ما، موقعیت اجتماعی ما و … بستگی دارد. برایند این عوامل است که بر روی مشاهده و درک ما از واقعیت بیرونی و میزان برانگیختگی احساس ما از ان پدیده تاثیر میگذارد. همانطور که بیان شد میزان برانگیختگی احساس ما هم ارتباط مستقیم دارد با همان درک زیبایی از یک پدیده.

سلیقه چیست؟

سلیقه چیست؟

بهتر است دوباره مثالی بزنیم. برای مادربزرگ طرز لباسپوشیدن، حرکات، شلوار بسیار کوتاه، رنگ کفش، پیراهن و موسیقیای که نوهاش دائم گوش میدهد چندشآور است. شاید بین نوه و مادربزرگ هیچ نقطه مشترکی وجود نداشته باشد، بلکه دیواری ضخیم و نامرئی میان آنها باشد. مادربزرگ حق دارد سلیقه نوه خود را نپسندد و نوه هم حق دارد سلیقهٔ مادربزرگ را نپسندد. آنها در دو دنیای متفاوت زندگی میکنند و با هم وجه اشتراکی ندارند. اما اگر مادربزرگ بخواهد به نوهاش نزدیک شود چه باید بکند؟

در واقع، آنچه آن دو را از هم جدا میکند بیشتر مربوط به این است که نهتنها مادربزرگ کمترین اهمیتی به سلیقه نوهاش نمیدهد، بلکه سلیقه او را به باد انتقادات آزاردهنده هم میگیرد.

اما مادربزرگ چگونه میتواند از این دیوار ضخیم و نامرئی عبور کند؟ او به نوهاش میگوید بگذار من به موسیقیای که میشنوی گوش کنم. مادربزرگ، ساکت و آرام، به دو قطعه موسیقی گوش میدهد و میپرسد: «چه چیزِ این موسیقی را اینقدر دوست داری؟». نوه او هم بیدرنگ شروع به توضیحدادن میکند. اکنون مادربزرگ از آن دیوار عبور کرده و وارد دنیای نوهاش شده است.

توجهداشتن به سلیقه دیگران یعنی اهمیتدادن به نحوه تفکر و اندیشه دیگران و نزدیکشدن به آنها.

در اینجا سوال مهمی به ذهن متبادر میشود که وظیفه یک هنرمند در برابر سلیقه افراد چیست؟شخص هنرمند نباید ذوق و سلیقه دیگران را بپذیرد و سلیقه خود را رها کند، بلکه باید دنیای دیگران را بشناسد، درک کند و به آن احترام بگذارد و تلاش کند تا به آنها نزدیک شود. هر چه بیشتر بتواند سلیقه دیگران را بفهمد (چه به لحاظ عمق و چه به لحاظ تعداد) آثار او همه فهمتر و ماندگارتر خواهد بود.

مسعود محمدبیگی، برگرفته از کتاب: چگونه دنیا را متحد کنیم؟ نوشته برژیت لابه و میشل پوش، ترجمه پروانه عروجنیا